گاهی وقت ها فکر میکنم که چرا به این جا آمده ام؟
چرا اینقدر درس میخوانم؟
به قول دیگری خود را به در و دیوار میزنم تا نمره بیستی قسمتم گردد!
تلاش میکنم تا در دانشگاهی پذیرفته شوم
دانشگاهم که تمام شد، خود را به آب و آتش میزنم بلکه شغل دلخواهم را پیدا کنم ...
این همه تلاش از برای چیست؟
چرا من این کارها را انجام میدهم؟
من به دنبال چه هستم؟
در این زندگی کوتاه میخواهم به چه برسم که اینقدر به دنبالش میدم و به او نمیرسم؟
آن چیست که چون ابری در آسمان با بادها از چنگ من میگریزد و من با پاهای خسته و ناتوانم به دنبالش هستم؟!
مگر آدم ها در زندگیشان چه میخواهند ...
آیا تمام این کارهای من برای رسیدن به آرامش نیست؟
من آرامش میخوام! پس به سوی او گام برمیدارم
من کاری خواهم کرد که آرامش به دنبال من بدود نه من به دنبال او ...
پس پیش به سوی آرامش :))